سیگار آخر.....!!!!! غروب و مه به هم می آمیزند در اولین ایستگاه شب.... وقتی که دود سفید سیگار از لای انگشتم تاب میخورد در گوشه خلوت افق خورشید بی رمق جان میدهد به چشمان تو تا مهتاب مه آلود چشمانت با حس گمشده من درآمیزد طعم تلخ سیگار و سرفه ای لزج باید بروم دود و غروب و سیگار و مه و خورشید بی رمق چشمانت که شعله میگیرد در گوشه ای کم سو باید بروم از این سیگار بیزارم....!!!... |
نظرات شما عزیزان: