((خوش آمدید.))
wellcome
Remember summer, Remember my love
Burning for you, shining for you
Remember summer, I miss you my heart
Thinking of you, thinking of you
یادته عاشق شدیم هردومون
تو تابستون تو تابستون
قسم ات دادم که با من بمون
یادش بخیر اون تابستون
تقدیم به تنهایی222
رفاقت ها بوی خیانت میدن...نه نگو توی قیافت دیدم
یکی راست و حسینی بهم بگه معنی رفاقتو کیا فهمیدن
ای کاش که بتونم دلیل نامردی ها رو بدونم همین
تا دو نفرو با هم آشنا کردیم تیم شدن تا بعد منو بکوبن زمین
قلبتو عشقتو حرصتو وقتتو هزینه کن
که آخر هم بره با یکی دیگه تنهایی بشه نصیبمون
زندگیم یه جزیره بود قدم زدم در مسیر تو
که با لبخند بهم بگی همه اینا وظیفه بود...
تقدیم به تنهایی 222
وقتی غصه میخوری دلم میگیره بدجوری
وقتی میبینم یه قطره اشک تو چشماته چشام بی خوابه
دنبال تو و همون عشق قدیممون دارم میگردم
تو که نیستی دل به اون خاطره های خوبمون میگردم
بخند تا دنیا رو من بخنده
مسیره غصه و غم نبودتو رو من ببنده
بخند تا دنیای من قشنگ تر بشه
فاصله ی بین من و تو از این که هست کمتر بشه
تقدیم به تنهایی222
یه وقتایی یه اتفاقاتی میافته تو زندگیت و تو رو به چالش میکشه. اونایی که چالششون
خوبه که دمشون گرم; اما بعضی هاشون تا حدی عصبیت میکنن که دیگه احساس میکنی
به آخر خط رسیدی. این نامردی تا حدی پیش میره که میبینی بهترین و نزدیک ترین رفیقت
داره برای جدا کردن تو از عشقت خودشو به آب و آتیش میزنه.
امیدوارم از این اتفاق ها برای هیچکس نیافته...
تقدیم به تنهایی222
سخته تحمل بكنی یه عمر...آدمی رو كه دوسش نداری
شبا وقتی دلت گریه میخواد...سرتو رو شونش بذاری
سخته واسه من دوری چشات....سخته زندگی بدون صدات
كی مثه خودت اینو میدونه؟...كی مثه خودم میمیره برات؟
یه نفر میخواد تو رو ازم بگیره...یه نفر كه قد من دوسِت نداره
یه نفر میخواد منو تنها بذاری...جای من دستشو تو دستات بذاره
سخته باورش برام، تو رو دارن ازم میگیرن
صدای نفس های توست !
وقتی سر بر سینه ام میگذاری
و کلمات
گورشان را گم میکنند!
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود…
بالاخره تمام می شود…!
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
گفتم که چرا رفتی، تدبیر نه این بود
گفتا که چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین روز
گفتا که نگو مصلحت دوست چنین بود
یاد ها رفتندو ما هم میرویم از یادها ........