تنهایی

تابستون

Remember summer, Remember my love

Burning for you, shining for you

Remember summer, I miss you my heart

Thinking of you, thinking of you

یادته عاشق شدیم هردومون

تو تابستون تو تابستون

قسم ات دادم که با من بمون

یادش بخیر اون تابستون

 

تقدیم به تنهایی222

+نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت20:12توسط مهدی مرادی بیات |
رفاقت

رفاقت ها بوی خیانت میدن...نه نگو توی قیافت دیدم

یکی راست و حسینی بهم بگه معنی رفاقتو کیا فهمیدن

ای کاش که بتونم دلیل نامردی ها رو بدونم همین

تا دو نفرو با هم آشنا کردیم تیم شدن تا بعد منو بکوبن زمین

قلبتو عشقتو حرصتو وقتتو هزینه کن

که آخر هم بره با یکی دیگه تنهایی بشه نصیبمون

زندگیم یه جزیره بود قدم زدم در مسیر تو

که با لبخند بهم بگی همه اینا وظیفه بود...

 

تقدیم به تنهایی 222

 

+نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت20:11توسط مهدی مرادی بیات |
تنهای 222

وقتی غصه میخوری دلم میگیره بدجوری

وقتی میبینم یه قطره اشک تو چشماته چشام بی خوابه

دنبال تو و همون عشق قدیممون دارم میگردم

تو که نیستی دل به اون خاطره های خوبمون میگردم

بخند تا دنیا رو من بخنده

مسیره غصه و غم نبودتو رو من ببنده

بخند تا دنیای من قشنگ تر بشه

فاصله ی بین من و تو از این که هست کمتر بشه

 

تقدیم به تنهایی222

+نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت20:7توسط مهدی مرادی بیات |
تنهای 222

یه وقتایی یه اتفاقاتی میافته تو زندگیت و تو رو به چالش میکشه. اونایی که چالششون

خوبه که دمشون گرم; اما بعضی هاشون تا حدی عصبیت میکنن که دیگه احساس میکنی

به آخر خط رسیدی. این نامردی تا حدی پیش میره که میبینی بهترین و نزدیک ترین رفیقت

داره برای جدا کردن تو از عشقت خودشو به آب و آتیش میزنه.

امیدوارم از این اتفاق ها برای هیچکس نیافته...

 

 

 

تقدیم به تنهایی222

+نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت20:5توسط مهدی مرادی بیات |

سخته تحمل بكنی یه عمر...آدمی رو كه دوسش نداری
شبا وقتی دلت گریه می‌خواد...سرتو رو شونش بذاری
سخته واسه من دوری چشات....سخته زندگی بدون صدات
كی مثه خودت اینو می‌دونه؟...كی مثه خودم می‌میره برات؟
یه نفر می‌خواد تو رو ازم بگیره...یه نفر كه قد من دوسِت نداره
یه نفر میخواد منو تنها بذاری...جای من دستشو تو دستات بذاره
سخته باورش برام، تو رو دارن ازم می‌گیرن

+نوشته شده در شنبه 4 آبان 1392برچسب:,ساعت9:14توسط مهدی مرادی بیات |

 

شعر...

صدای نفس های توست !

وقتی سر بر سینه ام میگذاری

و کلمات

گورشان را گم میکنند!

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 4 آبان 1392برچسب:,ساعت9:8توسط مهدی مرادی بیات |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم…

تمام می شود…

بالاخره تمام می شود…!

+نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392برچسب:,ساعت22:51توسط مهدی مرادی بیات |

نمی نویسم …

کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …

 

تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت16:17توسط مهدی مرادی بیات |
گفتم که

گفتم که چرا رفتی، تدبیر نه این بود

گفتا که چه توان کرد که تقدیر همین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین روز

گفتا که نگو مصلحت دوست چنین بود

 

 

 

یاد ها رفتندو ما هم میرویم از یادها ........

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت11:4توسط مهدی مرادی بیات |
دلم

دلم یک نفر غریبه می خواهـد ..

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

من هی حرف بزنم

بزنم و بزنم

تا کمی کم شود از این همه بار ...

بعد بلند شود و برود

نه نصیحتی نه ...

انگار نه انگار ...

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت10:55توسط مهدی مرادی بیات |
درد تنهايي

درد تنهايي کشيدن
مثلِ کشيدنِ خطهايِ رنگي‌ روي کاغذِ سفيد
شاهکاري ميسازد به نامِ ديوانگي...!
و من اين شاهکارِ را به قيمتِ همه? فصلهايِ قشنگِ زندگيم خريده ام ...
تو هر چه ميخواهي‌ مرا بخوان
ديوانه
خود خواه
بي‌ احساس.......نميــــــــفروشــــــ

+نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت10:49توسط مهدی مرادی بیات |

عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است.



عشق گوش کردن نيست بلکه درك كردن است.



عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:26توسط مهدی مرادی بیات |

ایـن روزهـا،

بـا تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:24توسط مهدی مرادی بیات |
خدای عاشق

غمگینم ... نمیدانم چرا ...


شاید سردی هوا دلم را سرد و بی روح کرده است !



در آن گوشه آتشی روشن کرده ام ....اما ...



آتش هم نمیتواند قلب یخ زده ام را باز کند



از پنچره بیرون را تماشا میکنم



یاد روزهای خوبی می افتم !!! که باهم میخندیدیم ،



آه میفهمم ... دلیل سردی روح و بدنم را ...




نبودن تو و گرمای عشقت مرا سرد کرده است




بـــرگـــــرد بـــی تـــو غـمـگـیـنـم ...

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:22توسط مهدی مرادی بیات |

قرار نیست که من بی تو سر کنم هر شب

نباشی و به هوایت سفر کنم هر شب


نباشی و شب بی‌انتهای وحشت را

فقط به اسم حضورت سحر کنم هر شب


قرار نیست که اسمت کنار من باشد

خودت نباشی و من چشم تر کنم هر شب


قرار نيست بماني؟! بگو... زبان وا كن

بگو که حوصله را بیشتر کنم هر شب


قرار ما که جدایی نبوده ، ممكن نيست-

تو بگذری و من آرام سرکنم هر شب؟

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:21توسط مهدی مرادی بیات |
تنهایی

درد تنهايي کشيدن

مثلِ کشيدنِ خطهايِ رنگي‌ روي کاغذِ سفيد

شاهکاري ميسازد به نامِ ديوانگي...!

و من اين شاهکارِ را به قيمتِ همه? فصلهايِ قشنگِ زندگيم خريده ام ...

تو هر چه ميخواهي‌ مرا بخوان

ديوانه

خود خواه

بي‌ احساس.......نميــــــــفروشــــــ

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:20توسط مهدی مرادی بیات |
خدای عاشق

بـــه یـــادت کــه مـی افــتــم ...


بــــرخـــاســـتـــنـــم مــشــکــل اســـت



بـــاور کـــن ...



بـــاور کـــن ...



کـــه مـــن



هــمــه لــحــظــه هــای بــی تــو بــودن را



بــا تــو بــوده ام !!!

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:17توسط مهدی مرادی بیات |
انتظار سخت است ...

 

انتظار سخت است ...

فراموش کردن هم سخت است

اینکه ندانی باید انتظار بکشی

یا فراموش کنی از همه سخت تر است... .

+نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:12توسط مهدی مرادی بیات |
درد تنهايي کشيدن

درد تنهايي کشيدن

مثلِ کشيدنِ خطهايِ رنگي‌ روي کاغذِ سفيد

شاهکاري ميسازد به نامِ ديوانگي...!

و من اين شاهکارِ را به قيمتِ همه? فصلهايِ قشنگِ زندگيم خريده ام ...

تو هر چه ميخواهي‌ مرا بخوان

ديوانه

خود خواه

بي‌ احساس.......نميــــــــفروشــــــ

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت13:46توسط مهدی مرادی بیات |

وقتی تمام احساس دل تنگیت را..

با یک
به منچه " پاسخ میگیری ، ..

به کسی چه مربوط است 
" که چقدر تنهایی"؟

 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:14توسط مهدی مرادی بیات |
گذشته

اینقدر به گذشتتون فکر نکنین..

شاید دلیلی داشته که دیگه بر نمیگرده..

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:11توسط مهدی مرادی بیات |
عشق شماست

کسی را دوس بدارید که قلبتان می خواهد نه چشمتان ..

نگران حرف یا فکر دیگران هم نباشید ..

این عشق شماست نه آن ها ..

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:11توسط مهدی مرادی بیات |

آسوده باش " دل " من ..

دیگر" تو
" را به کسی نخواهمت داد ..


+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:10توسط مهدی مرادی بیات |
مادر خطاب به پسرش

مادر خطاب به پسرش : نیوتون رو میـــــشناسی ؟! 
.
.
پسره : نه .. کــــی هست ؟؟!
.
.
.
مادره : اگه به درســــات بیشتر توجه میکردی میشناختیـــش ! 

پسره : خیلی خب ! پارمیـــــدا رو میشناسی ؟؟! 
.
.
.
مادر : نه !

پسره : اگه به شوهرت بیشتـــر توجه میکردی میشناختـــــــیش !

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:8توسط مهدی مرادی بیات |
آدمایی که

آدمایی که قصد دارن تو زندگیتون بمونن ،

هر جوری هم که شده یه راهـــی پیدا میکنن..

اگه از این آدما پیدا کردیـــن تو ذوقشـــون نزنیـــن

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:8توسط مهدی مرادی بیات |
انصاف نیست

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که ..

آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی ؛

و آنقدر بزرگ باشد که ..

نتوانی آن کس را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی ..

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:7توسط مهدی مرادی بیات |
عشق چیست

عشق چیست که همه از آن می گویند ؟؟؟؟!

ع : عبرت برای زندگی ..

ش : شلاق زمانه ..

ق : قصاص روزگار ..

اما افسوس که شلاق زمانرو خوردم ، قصاص روزگار را کشیدم ؛

اما هنوز عبرت نگرفتم .. ! 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:6توسط مهدی مرادی بیات |
وصیتم

 

اگر روزی رسید که من نبودم ، تمام وصیتم اینست که ..

" خوب بمان " .. از آن خوب هایی که من دوست داشتم ..

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:5توسط مهدی مرادی بیات |
حق كه براي من

از جدايي مان براي هركسي كه گفتم حق را به من داد ... !


اما اين ها نمي دانند كه من حق را نمي خواهم...


حق كه براي من ، تو نمي شود...!

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:4توسط مهدی مرادی بیات |
ناراحتم

وقتی از همه ی دنیا و آدماش ناراحتم ..

فقط تو میتونی آرومم کنی ..

اما وقتی تو ناراحتم میکنی ..

همه ی دنیا هم نمیتونن آرومم کنن ..

(( مخاطب خیلی خاص  ))

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت9:3توسط مهدی مرادی بیات |

 

 

  

وجود نازنینت تکیه گاهی ا

 

 

ست برای بودنم، برقرار باش تا هرگز بیقرار نباشم

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:55توسط مهدی مرادی بیات |
یکی به خدا گفت

یکی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی، پس چرا آرزو کنم ؟

خدا گفت : شاید نوشته باشم: هر چه آرزو کند!

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:54توسط مهدی مرادی بیات |
سیر شده ام

سیر شده ام بسکه از آدمها زخم خوردم

خدا خیرتان دهد به من

 

 

محبت دروغین تعارف نکنید،من سیرم!

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم

تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد

به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:54توسط مهدی مرادی بیات |
پروردگارا

پروردگارا

به خواب دوستانم “آرامش”

به بیداریشان “آسایش”

به زندگیشان “عافیت”

به عشقشان ” ثبات”

به مهرشان “وفا”

به عمرشان”عزت”

به رزقشان”برکت”

وبه وجودشان”صحت”

عطا فرما

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:53توسط مهدی مرادی بیات |

ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم میرسانیم. نمیدانم آن سو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟ من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم…!

 

 

 

                فقـط چـند قـدم مانـده بـود برسـم بـه “تــو”… اگر ایـن خواب لعنتـی، دیشـب ادامـه داشـت…! 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:51توسط مهدی مرادی بیات |
وقتی تو نیستی

وقتی تو نیستی همه نیستن…

نه که نیستن!

هستن!

 

                                       ولی مثل تو نیستن!                        

 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:50توسط مهدی مرادی بیات |
زندگی در گذر

زندگی در گذر است ، آدمی رهگذر است .

زندگی یک سفر است ، آدمی همسفر است .

آنچه می ماند از او راه و رسم سفر است .

 

 
 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:49توسط مهدی مرادی بیات |
وقتی که نیستی،

از وقتی که نیستی،

خدا می داند، چقدر آب به صورَتم پاشیدم .. لعنتی …

این کابوس آنقدر واقعیست

که از خواب بیدار نمیشوم. . .

+نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت8:43توسط مهدی مرادی بیات |
می رسد

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

قصه ء عشق کهنه ام را مو به مو از بر کنی

زندگی یک آرزوی دور نیست؛

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله پروانه چیست؟

زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست

گوش کن ! دریا صدایت میزند؛

هرچه ناپیدا صدایت میزند

جنگل خاموش میداند تو را؛

با صدایی سبز میخواند تو را

زیر باران آتشی در جان توست؛

قمری تنها پی دستان توست

پیله پروانه از دنیا جداست؛

زندگی یک مقصد بی انتهاست

هیچ جایی انتهای راه نیست؛

این تمامش ماجرای زندگیست


+نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,ساعت22:29توسط مهدی مرادی بیات |
پری

من پری کوچک غمگینی را می شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
ودلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد
آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

+نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,ساعت22:28توسط مهدی مرادی بیات |